تمام لحظه هایِ زندگانی را هدر دادم
دل و دین و یقین و مهربانی را هدر دادم
محبت را زدم چوبِ حراج و آه شد سهمَم
تمام عمر این گنجِ نهانی را هدر دادم
مرا دنیایِ فانی سخت مشغولِ بِطالَت کرد
چه بد خیرِ حیاتِ جاودانی را هدر دادم
شبیه یخ؛ میان دست هایم آب شد کم کم
زمان! این گنجِ کمیابِ جهانی را هدر دادم
ندانم-کاری از من ساخت یک ناشُکرِ بی انصاف
طلبکارانه رزقِ قدردانی را هدر دادم
چه شبها از خدا با ذکرِ "یا ألله" دل بُردم
ولیکن صبحدم آن خوش-زبانی را هدر دادم
خدایا کاش برمیگشت تا جبران کنم قدری
ضرر کردم! پشیمانم! جوانی را هدر دادم
چرا ذکرِ "بنفسي أنتْ" را دیگر نمیگویم؟!
چرا حالِ قشنگِ ندبه خوانی را هدر دادم؟!
چرا گمراه کردم چشمهایِ سر به راهم را؟!
چرا آن انتظارِ جمکرانی را هدر دادم؟!
مرا بیدار کن تا فرصتی هست و نفس دارم
که با عصیان؛ تمام زندگانی را هدر دادم!
- سه شنبه
- 4
- دی
- 1403
- ساعت
- 18:44
- نوشته شده توسط
- ابوالفضل عابدی پور
- شاعر:
-
مرضیه عاطفی
ارسال دیدگاه