#فراق_و_وصال
#رضا_اهوازی
تو را به هیچ بدادم ولی هنوز برآنی *
که خون دل خوری اما مرا ز خویش مرانی
چه گریه ها که نکردی، شبیه حضرت یعقوب
تو در میان وطن هم به فکر گمشدگانی
نه توبهای، نه بکایی، نه حال ذکر و دعایی
چه بر سر خودم آوردهام میان جوانی ؟!
ترحمی بنما و بیا شفاعتمان کن
شما عزیز خدایی ... شما امامِ زمانی
من از تو دست کشیدم؛ ولی تو دست گرفتی
چرا تو این همه خوبی؟ چقدر فکر بَدانی
اگر که رفتم و روزی، تو آمدی به مزارم ...
خدا کند که بشینی؛ دو جمله روضه بخوانی
بخوانی از غم صحرا، زنی شکسته و تنها
نه صبر مانده برایش، نه خیمهای، نه امانی
زنی چو کوه، صبور و زنی چو سرو، مقاوم
غریب بود و پریشان ... شکسته بود و کمانی
* تلمیحی از شعر جناب سعدی
.
- جمعه
- 24
- اسفند
- 1403
- ساعت
- 19:12
- نوشته شده توسط
- ابوالفضل عابدی پور
ارسال دیدگاه