حضرت رقیه (س)
بیا ز نیزه کنارم بیا که تا نزنند
بیا بگو که عزیزِ تو ام ، مرا نزنند
.
بیا بگو تو به زجر و بگو خودت به سنان
بگو که حدِاقل حرف ناسزا نزنند
.
شراب خورده و مست اند هرکدام اینها
زدند هم بزنند یا که خب خطا نزنند
.
خطا زدند و شکسته دوتا ز دندان هام
سه ساله را تو بگو با همه قوا نزنند
.
تمام جسم و تنم، روح من پر از درد است
یکی نبود بگوید که بی هوا نزنند
.
تو را که با خود نیزه زدند و قافله را
نشد که با تَهِ نیزه شکسته ها نزنند
.
بجای خون کسانی که کشت عمو عباس
بگو که دخترکان را به خون بها نزنند
.
یکی نبود جلودارشان شود بلکه
ادب کنند ، به اسم ،عمه را صدا نزنند
.
زدند بعد تو مارا ولی به شمر گفتم
به عمه جان حرم حرف ناروا نزنند
.
جلوی چشم خودم آن گل سرم را بر
سر کنیزک خود از سر جفا نزنند
.
فدای یک سر مویت رقیه را زده اند
به روی نیزه پدرجان سر تو را نزنند
رامین برومند(زائر)
۱۴۰۴/۰۴/۰۶
۰۴:۰۰
- جمعه
- 6
- تیر
- 1404
- ساعت
- 17:28
- نوشته شده توسط
- زائر
- شاعر:
-
رامین برومند
ارسال دیدگاه