خاطرم هست ابتدا از اين و آن پرسيدمت
عاقبت در اشك هاى مادرم فهميدمت
قبل از آنى كه چنين اى عشق بشناسم تو را
چون نمى فهميدمت افسانه مى ناميدمت
اولين ديدار، من از آتش دلتنگى ام
مثل شمعى شعله ور با گريه مى بوسيدمت
جان تو دل كندن آسان نيست آن هم بعد وصل
موقع برگشت تا جايى كه مى شد ديدمت
چكمه هاى شرم را بر گردنم انداختم
راست مى گويم پشيمانم، بگو بخشيدمت
مُحرِم بيت الحرام عشقم و اين بار هم
اى لباس مشكى ماه عزا پوشيدمت
ياسين قاسمى
- سه شنبه
- 10
- تیر
- 1404
- ساعت
- 13:50
- نوشته شده توسط
- ياسين قاسمى
- شاعر:
-
یاسین قاسمی
ارسال دیدگاه