• شنبه 29 اردیبهشت 03


شعر ولادت پیامبر اکرم (ص) ( ای آیتِ غرّا که سر تا پای نوری)

2766
6

ای آیتِ غرّا که سر تا پای نوری
پروردگارِ حیِّ یکتا را ظهوری
باید تو را اول شناسد قلب مومن
تا با علی پیدا شود درک حضوری
نشناخت بی تو حضرت حق را دل ما
خود سورۀ اخلاص را شرح سطوری

 

همتا برایت حضرت یکتا نیاورد
یعنی که بی همتاترین جام طهوری
در زمرۀ پیغمبران خود، خداوند
هرگز ندارد این چنین عبد شکوری
در کوچه های خاکیِ شهرِ دلِ ما
اول کسی هستی که دائم در عبوری
سرو جنان قدّ رسایت یا محمد
آیات قرآنی ثنایت یا محمد
قرآن به غیر از سینه ات مأوا ندارد
عترت به غیر از آل تو معنا ندارد
ثِقلَین تنها از وجود تو گذشته
کونین جز از نور تو بَیضا ندارد
معراج با پرواز تو پیمودنی شد
جز تو عروجی، کس چنین زیبا ندارد
آرایش هفت آسمان از یک نگاهت
جز خاکِ پایت نُه فلک جا پا ندارد
جز خالقِ معبود (لا اُحصی ثنائک)
آمار وصفت را کسی احصا ندارد
حیدر تو را داماد و زهرایت عروسش
این قابلیّت را به جز مولا ندارد
وقتی، ازل، از نسل تو پیمان گرفتند
منّا شدیم و بیعت از سلمان گرفتند
تو آمدی تا اصل دین معنا بگیرد
حقّ و حقیقت جا در این دل ها بگیرد
تو آمدی تا معرفت سامان پذیرد
رشد و کمال آدمی بالا بگیرد
تو آمدی تا راز خلقت فاش گردد
یعنی که طاعت در دل ما جا بگیرد
تو آمدی تا خاک را رفعت ببخشی
انسان خاکی رتبه ای والا بگیرد
تو آمدی رمز عدالت را گشایی
ظالم ستیزی از قبایل پا بگیرد
تو آمدی حق را در اندازی به عالم
باطل ره ویرانه چون کسری بگیرد
تو آمدی تا بت پرستی ها نباشد
کاخ ستم، زشتی و پستی ها نباشد
تو از تبار پاک ابراهیمیانی
تو نسل عالم گیر اسماعیلیانی
از بردگی تا بندگی بردی بشر را
تو تاج بالای سر پیغمبرانی
تو صد هزاران مثل عیسی را حیاتی
صد خضر و موسی را تو آب زندگانی
بابای تو قربانیِ جانِ پسر شد
زیرا که تو سرمایۀ قربانیانی
قرعه به نام ذبح او دَه بار افتاد
تا صد شتر منهور شد، تا تو بمانی
تو از ازل سر حلقۀ ذبح عظیمی
تو پیش مرگ زمرۀ زهرائیانی
گفتی پسرهایم فدای نور عینم
یعنی حسین از من و من هم از حسینم
تو بر همه تفهیم فرمودی خدا را
حق را وفا را عهد را دین را بقا را
از نفس و اهل خویش دین را کردی آغاز
خود را شناساندی و آن گه مرتضی را
از ابتدا تا انتها تشریح کردی
احکام را، اکمال را، دل را، ولا را
هم اهل بیتت را شناساندی به مردم
هم دشمنان حضرت خیر النساء را
هم از تولّی گفتی و هم از تبرّی
بر خود خریدی غصّه و درد و بلا را
می خواستی ما را حسینی بار آری
از ابتدا ترسیم کردی کربلا را
آنان که بر آزارتان اندیشه کردند
تا چارده بار از تو خون در شیشه کردند
تو آمدی دل های عاشق را بخوانی
زیباترین شعر شقایق را بخوانی
تو آمدی اهل ولا سامان بگیرند
در گوش جان قرآن ناطق را بخوانی
تو آمدی تا مکتب شیعه بیاید
اعضای دانشگاه صادق را بخوانی
تو آمدی گفتی: نه هنگام درنگ است
در لحظه ها اهل دقایق را بخوانی
تو آمدی امّا در این ره ما چه کردیم؟
وای از زمانی که حقایق را بخوانی
با دشمنان باید کنار آئیم آیا؟
یا زیر تیغ افراد فاسق را بخوانی؟
با تو صدای پای منجی هم بیاید
مگذار عمرم تا ظهورش کم بیاید
شاعر : محمود ژولیده

 

  • یکشنبه
  • 8
  • بهمن
  • 1391
  • ساعت
  • 10:36
  • نوشته شده توسط
  • feiz

برای بارگذاری فایل در سایت اکانت مداحی بسازید



ارسال دیدگاه



ورود با حساب گوگل

ورود کاربران