تا که گردیدم آشنای سحر
شد دلم وادی صفای سحر
بین سجاده تربتم گِل شد
با نم اشک و گریه های سحر
دست خالی نمی رود هرگز
آن کسی که شده گدای سحر
تو امام شکسته دل هایی
صاحب سفرۀ عطای سحر
بوی وصل تو می کنم احساس
از نفس های جان فزای سحر
چشم امید ما گنه کاران
بوده بر سوز یک دعای سحر
ریشۀ مشکلات ما این است
دلمان نیست مبتلای سحر
گره از کار وا کند بی شک
ناله های گره گشای سحر
شب شب هم زبانی یار است
درد ما غفلت از تو دلدار است
بی جهت نیست در نوایی تو
ما چه کردیم تا بیایی تو
این نشد رسم انتظار فقط
نعره ها می زنم کجایی تو
تو ز اجداد خود غریب تری
بی کس و یار و آشنایی تو
بارها سر زدی به غفلت ما
شاهد کوه ادعایی تو
دست ما را گرفتی و رفتی
چون کریم و گره گشایی تو
هم چونان مادرت تمامی شب
تا سحر دست بر دعایی تو
بر گنهکارها دعا کردی
بس که آقا و با وفایی تو
شک ندارم که هر شب جمعه
زائر دشت کربلایی تو
تحت قبه چه ناله ها بکنی
خود برای فرج دعا بکنی
جلوات پیمبری داری
از همه خلق برتری داری
بین اولاد حضرت زهرا
دلربایی دیگری داری
نقش بازوی توست جاء الحق
تا بگویی چه محوری داری
ذوالفقار از تو جان بگیرد باز
چون تجلیِّ حیدری داری
کرم تو گدا نواز بود
دست اکرام مادری داری
از تمام پیمبران خدا
یک نشان بهر رهبری داری
از همه برگزیدگان خلق
در رکابت تو لشگری داری
تو کجا و عزیز مصر کجا
چون خداوند مشتری داری
تویی حُسن ختام اهل البیت
بر تو باشد سلام اهل البیت
سامرا از تو آبرو دارد
حرف ناگفته در گلو دارد
در و دیوار خلوت سرداب
با نم اشک تو وضو دارد
کاسۀ چشم مانده بر راهت
باده ای ناب در سبو دارد
تو گل نرگسی و عرش دلم
با نفس هات رنگ و بو دارد
چه کنم این دل گرفتارم
دیدن رویت آرزو دارد
بین محراب و نیمه های شب
دل من با تو گفتگو دارد
نیمه شد ماه، ماه من برگرد
رحم بنما به آه من برگرد
پسر ناز حضرت نرجس
قبله راز حضرت نرجس
روزی خویش بردم عمری از
سفرۀ باز حضرت نرجس
ذکر تسبیحتان به گهواره
بال پرواز حضرت نرجس
بارها دیده ام به زندگی ام
دست اعجاز حضرت نرجس
خواستگاری فاطمه سندی ست
بهر اعجاز حضرت نرجس
آمد از عرش تک کنیز خدا
تا کشد ناز حضرت نرجس
روح توحید جلوه ای بنمود
گاهِ ابراز حضرت نرجس
مادرت هم ردیف لیلا شد
آخرین نو عروس زهرا شد
نیمه شب بود یا که وقت سحر
مادر آمد ولی به دیدهٔ تر
آمد و دید بین گهواره
جای تو خالی است ای دلبر
رو به سوی امام کرده و گفت :
پسرم نیست چاره ای آخر
پاسخ آمد که غم مخور نرجس
گشته مهمان حضرت داور
بال جبریل بالش سر اوست
در طوافش ملائکه یک سر
جای او امن و کام او پر شیر
السلام علی (علی اصغر)
مادری بین خیمه می چرخید
دست بر روی سر، دل مضطر
هاجر کربلا چه چاره کند
سینه بی شیر... انتظار پسر
ناگهان در حرم به خود لرزید
می کند از چه هلهله لشگر
چون که هر بار هلهله کردند
به هدف خورده تیرهای سه پر
دختری زد صدا رباب بیا
پشت خیمه به پاشده محشر
وقتی آمد که قبر حاضر بود
غرق خون طفل روی دست پدر
شاعر : قاسم نعمتی
- یکشنبه
- 8
- بهمن
- 1391
- ساعت
- 12:53
- نوشته شده توسط
- feiz
- شاعر:
-
قاسم نعمتی
ارسال دیدگاه