روزی اینجا بهار داشته است
چهار سنگ مزار داشته است
به حریمش پناه میبرده
هرکه با هرکه کار داشته است
مثل مشهد ، در حرم زائر
از خودش اختیار داشته است
شانه ي بی قرار و لرزان و
گونه ی آبدار داشته است
اشک با پلک ، رو به روی ضریح
آشکارا قرار داشته است
روزگاری به خادمی ِبقیع
جبرئیل افتخار داشته است
روی زوار باز بوده حرم
ساعت دو سه چهار داشته است
شاخه هایش به سنگ محکوم است
هر درختی که بار داشته است
گیرم اینجا خراب هم باشد
دائما آفتاب هم باشد
دل مهم است بین ما واقعاً
گیرم اصلاً طناب هم باشد
گاهی مثل بقیع میبایست
در زیارت شتاب هم باشد
این خودش باب رحمت است اگر
زدن شیعه باب هم باشد
پیرهن خود ضریح خواهد شد
زیر آن گر کتاب هم باشد
چون که اُمّ البنین در این خاک است
باید اینجا رباب هم باشد
باید اینجا شبیه کرب و بلا
ناله ی آب آب هم باشد
باید اینجا حرم درست کنند
چار تا مثل هم درست کتتد
با امام حسن سزاوار است
چند باب الکرم درست کنند
با طلا دور مرقد سجاد
بیتی از محتشم درست کنند
به تولای باقر و صادق
صحن دارالقلم درست کنند
نزد ام البنین نمادی از
مشک و دست و علم درست کنند
"دودمه" نه در این مکان باید
شاعران "چاردم" درست کنند
با کریمان "کریم خانی"ها
قطعه ی "آمدم" درست کنند
دورگنبد چهار گلدسته
ولی از داغ خم درست کنند
کاش هرجیز را نمی سازند
کوچه را دست کم درست کنند
کوجه را در ادامه ی طرح ِ
از حرم تا حرم درست کنند
شاعر:مهدی رحیمی
- دوشنبه
- 9
- بهمن
- 1391
- ساعت
- 7:8
- نوشته شده توسط
- یحیی
ارسال دیدگاه