وقتی خبر رسید به قمی ها ،خواهر امام داره می آد به سمت قم،دختر امام داره می آد به سمت قم،مردم كیلومترها از شهر بیرون اُمدند، به استقبال حضرت معصومه سلام الله علیها،یه عده با تنگ دستی قربونی زیر بغل زده بودند، بابا تو تنگ دستی قربونی برا چی می بری،می گفت:مگه خبر نداری دختر امام داره می یاد،خواهر امام داره می یاد،یه عده با خودشون دسته گل می بردند،چه احترامی گذاشتند،عرضم اینه،ای كاش به همه ی خواهرای امامان احترام می گذاشتند،وقتی بی بی رو وارد قم كردند،از بزرگان و محترمین قم اُمدند،از بهترین جاهای قم رو در اختیار بی بی قرار دادند،یه باغی بود،اصرار كردند،التماس كردند،بی بی رو با احترام وارد این باغ كردند،سادات مثل پروانه دور دختر امام می گشتند،دور خواهر امام می گشتند،اصلاً بی بی احساس ترس نمی كرد،احساس عدم آرامش و امنیت نمی كرد،اما بمیرم برای اون خواهر امامی كه،نگاه می كرد،برا دل آماده،معطلت نذارم،اگه خریدار این نالت حضرت زهراست،بفروش این ناله رو،هر چی دور خودش نگاه می كرد،عوض سادت عوض بنی هاشم ،عوض عباس،عوض علی اكبر،می دید یه عده حرام زاده،دورش رو گرفتند،می خوام بگم مگه رقیه دختر امام نبود،عوض باغ تو خرابه بردنش،
عمه جان این سر منوّر را كمكم می كنی كه بردارم
شامیان ای حرامیان،دیدید راست گفتم كه من پدر دارم
ای پدر جان عجب سری داری،ای پدر جان عجب دلی دارم
گیسویم را به پات می ریزم،تا ببینی چه دختری داری،
هر بلایی كه بود یا می شد،بر سر زینب تو آوردند
قاری من چرا نی خوانی چه بر سر لب تو آوردند
چرا رنگ لبت،چون ارغوانه گمانم جای چوب خیزرانه
گفت:بابا وقتی چشم تو رو دور دیدند،چشم عموم اباالفضل و دور دیدند،چشم علی اكبر و دور دیدند،وقتی منو غریب گیر آوردند،دستی از پشت خیمه ها آمد،لاجرم راه چاره ام گم شد،درهیاهوی غارت خیمه ،ناگهان گوشواره ام گم شد
منبع:باب الحرم
- چهارشنبه
- 11
- بهمن
- 1391
- ساعت
- 21:6
- نوشته شده توسط
- عفاف
ارسال دیدگاه