• دوشنبه 3 دی 03


شعر شهادت امام کاظم(ای که قلبت در جوانی گشت پیر

2624

 ای که قلبت در جوانی گشت پیر
گم نمودی روز و شب را سالهاست
بر تنت جای  همه آزارهاست
تو همان شیر به بند افتاده ای
خسته بر مرگ خودت آماده ای
در قفس بال و پرت را چیده اند
در میان اشک تو خندیده اند
ای همای بال و پر قیچی شده
دست و پا زنجیر بهر چی شده
آسمان در بند و زنجیر آمدی ؟
مرغ افلاکی زمین گیر آمدی ؟
نقش زنجیر است بر دستان تو
نا نجیبی گشته زندان بان تو
میزند او تازیانه بر تنت
ناسزا گوید چرا بر مادرت ؟
وای از آن لحظه جان دادنت
روی خاک سرد زندان ماندنت
خسته از دست ستم کی دم زنی؟
یک شبی هم چشم خود بر هم زنی  
مثل مادر  نیلی  و رویت  کبود
گرد غربت بر سرت بنشسته بود
 قلبت از ظلم عدویت خون شده
خاطرت با ناسزا محزون شده
تادم آخر رضا گفتی رضا
لحظه ی آخر شده جانم بیا
دخترت معصومه را جا می نهی
با رضا او را تو تنها می نهی
کنج زندان میشوی درگیر عشق
تشنه ماندی تا کنی تفسیر عشق
روضه خوان کربلا گاهی شوی
در میان قتلگه راهی شوی
عمه ی مظلومه ات یاری دهی
مرهمی بر زخم خون جاری دهی
ای فدای اشکهای هر شبت
دست ما را گیر جان زینبت
چشم امید همه باب المراد
سایه ات از زندگی مان کم مباد
 شاعر:وحید مصلحی

  • شنبه
  • 14
  • بهمن
  • 1391
  • ساعت
  • 15:57
  • نوشته شده توسط
  • یحیی

برای بارگذاری فایل در سایت اکانت مداحی بسازید



ارسال دیدگاه



ورود با حساب گوگل

ورود کاربران