آورد میان شهر زینب حیدرش را
آن خطبه های قاطع و شور آورش را
با هیبتِ زهرایی خود این عقیله
آورد در کوفه سپاه و لشکرش را
آورد مریم های در بندِ اسارت
آورد گل های شهیدِ پرپرش را
از هر طرف سنگ است می آید به سویش
سنگ است می آید که بشکاند سَرَش را
گاهی به سمت او، گاهی سوی نیزه
سنگ است باید بشکند بال و پرش را
اینجا علی در قامت زینب رسیده
تا که سپر باشد سَرِ پیغمبرش را
حُجب و حیایش کامل است این شیرزاده
دست کسی هرگز نگیرد مَعجرش را
زینب نبود از غصّه می مُرد آن زنی که
می دید بر نِی خنده های اصغرش را
- یکشنبه
- 15
- بهمن
- 1391
- ساعت
- 13:41
- نوشته شده توسط
- یحیی
ارسال دیدگاه