جشن خدا بـه وسعت دنیا مبـارک است
تکرار عیـد دیگـر «طاهـا» مبـارک است
در لیلـــۀ ولادت پیغمبــــر عظیــــم
میـلاد علـم و دانش و تقوا مبارک است
بـر «باقـرالعلـوم» کـه آیینـۀ خـداست
دیــدار روی حـیِّ تعالـی مبـارک است
عیــدِ ولادتِ ششمیـن حجّــت خــدا
بر احمد و به حیدر و زهرا مبارک است
آییـن مـاست جعفـری از لطـف کبـریا
این عید عید ماست که بر ما مبارک است
ما در پناه عترت و قرآن و احمدیم
زیـر لـوای صــادق آل محمّـدیم
یا باقـرالعلـوم الهــی امــام علـم
تابید روی دست تو امشب تمام علم
بر این پسر که صادق آل محمّد است
تـا بامـداد روز قیـامت، سـلامِ علم
وقتـی زبان او به سخن باز میشود
پر میکشد به اوج سماوات، نام علم
بـر سینـ، مقـدس نــورانیَش درود
آن سینهای که آمده بیتالحرامِ علم
میجوشد از عقیق لبش گوهر کمال
در میشود به درج دهانش کلام علم
توحیــد زنــده از سخــن دلربـای او
قــرآن، نیـازمند لــب جــانفـزای او
گویـی رسول سر دهد آوای "تفلحوا
وقتی رسد بـه گوش ز منبر، صدای او
هر کس به پای کرسی درسش کند جلوس
بر بـال جبرییل امیـن اسـت، جای او
جبریل نـه، ملائکه نه، جن و انس نه
بایــد کننــد آل محمّــد ثنــای او
گر شاعری به شأن خدا بوَد گفتمی
بایــد خــدا قصیـده بگوید برای او
مدحش بـه لـوح، بـا قلم وحیِ کبریاست
فرقان و نور و کوثر و تطهیر و «هل اتی»ست
ای جبرییـل، تشنـۀ دریــای نــور تـو
زانــو زدنـد خیـل مـلک در حضـور تو
صدهـا مسیـح سایهنشینت در آفتـاب
صدهـا کلیم، پـای برهنـه بـه طـور تو
هر جا سخن ز دانش و تقوا و حکمت است
احسـاس میشـود همگـان را ظهور تو
دانـش همیشه سیـر کنـد در مسیر تو
عرفـان همـاره شـور نـوازد بـه شور تو
عیسی مسیح، موسیِ عمران، خلیل، نوح
خـورده شـراب نـور ز جـام طهـور تو
هر چند قدر و مرتبهات را ندیدهایم
بیش از ائمه، از تو روایت شنیدهایم
فضل و کمـال را سنــدِ معتبــر تویی
نخـل قیـام کـرب و بـلا را ثمـر تویی
دریای شش دُری و سپهرِ شش آفتاب
یا پنج بحرِ فضل و شرف را گهـر تویی
صدیـقِ اکبـرنــد امـامـان مــا همـه
اما بـه صـدق، از همه مشهورتـر تویی
میزان تو و حساب: تو، حشر و صراط: تو
قاضـی تویی، شفیع تویی، دادگر تویی
مهر تـو، روح در تـنِ پاکِ عبادت است
شب زنـدهدارهـای خـدا را سحـر تویی
حجّت در این مقام، تمام است بر همه
بیمهـر تـو نمـاز، حـرام است بر همه
تــو وارث تمــام علـــوم پیمبــری
قــرآنِ ناطقــی، ولــیاللهِ اکبـــری
جز حق که گفته وصف تو را با زبان وحی
از هر چه گفتهانـد و نگفتنـد برتـری
بـر روی دستِ حجّت حق، باقرالعلوم
قرآنِ ناطـق استی و فرقـان دیگـری
گر جانمـاز بـاز کنی، زینالعابدین
ور سوی ذوالفقار بری دست، حیدری
تو یـک امـام نه، تـو تمـامِ ائمهای
تو چارده جمال خداونـد منظـری
شکر خـدا کـه در کنفِ چـارده ولی
نه مالکی نه شافعی استم، نه حنبلی
ای در کمنـد عـزم تـو لیل و نهـارها
دادی بـه چـار فصـل ولایـت، بهارها
قرآن زده است بوسه به لبهات، بارها
دادی بـه علـم بــا نفست، اعتبـارها
نـام خـوشت، قــرار دل بـیقـرارهـا
هر جا که نیست پرتو علم تو تیرگی است
روشن ز تـوست چشمِ همه روزگارها
آن گل که رنگ و بوی تواَش نیست در بساط
صد حیف از اینکه آب خورد دورِ خارها
"میثم" که خار توست، به گل ناز میکند
تنهـا زبـان بـه مـدح شمـا باز میکند
شاعر:غلامرضا سازگار
- یکشنبه
- 15
- بهمن
- 1391
- ساعت
- 17:36
- نوشته شده توسط
- یحیی
- شاعر:
-
استاد حاج غلامرضا سازگار
ارسال دیدگاه