رسول خدا از حرا می رسد
کلید در گنج لا می رسد
دل از شوق دیدار پر می زند
پرستوی مهر و وفا می رسد
ز دل عقدۀ درد وا می شود
طبیب دل و دردها می رسد
گرفته به کف رایت عدل را
به فریاد هر بینوا می رسد
درخت غم از ریشه بر می کند
به دل ها امید و رجا می رسد
ز دارالشفای خدا مرهمی
به رخم دل مبتلا می رسد
الا غم نصیبان درد آشنا
بیائید کان آشنا می رسد
سبک بال از دامن کوه نور
خرامان ز غار حرا می رسد
گشائید چشم و نگاهش کنید
که خورشید ملک ولا می رسد
شکوفایی باغ سبز خداست
گل سرخ باغ خدا می رسد
به باغ خزان دیدۀ روزگار
شکوه بهاران فرا می رسد
گزیده ترین بندگان خدا
برای بشر رهنما می رسد
ز نو شوری اندر جهان افکند
ز عرش خدا این نوا می رسد
که منسوخ شد شیوۀ جاهلی
ره و رسم صدق و صفا می رسد
جهان ظلمت ستان کفر است و شرک
که انوار شمس الضحی می رسد
ز دل بانگ توحید سر می دهد
منادیِ قالو بلی می رسد
ز گرد ره آن خدایی خصال
به چشمان ما توتیا می رسد
به اعجاز قرآن و لطف کلام
به تسخیر دل های ما می رسد
منات و هبل زیر پا افکند
بساط ستم را فنا می رسد
بنای زر و زور و تزویر را
شکستی عظیم از قفا می رسد
ز بُستان توحید گل می دمد
نسیمی ز باد صبا می رسد
در امواج دریا به کشتی دین
به امر خدا نا خدا می رسد
ز نای دل انگیز ختم رسل
نوای خوش ربّنا می رسد
به امر خدا جبرئیل امین
به دیدار آن مه لقا می رسد
سر و سرور و سیّد کائنات
مهین خاتم الانبیا می رسد
علی می دهد دست بیعت به او
به همراهی اش مرتضی می رسد
سخن را نه یاریِ وصفش بود
بیان را به مدحش کجا می رسد؟!
رسول خدا و حبیب خدا
خطابش به عرش علا می رسد
خدا کرده وصفش به قرآن خویش
کجا قدرت ماسوی می رسد؟
براتی چنین گوید از جان و دل
رسول خدا مصطفی می رسد
شاعر:عباس براتی پور
- سه شنبه
- 17
- بهمن
- 1391
- ساعت
- 8:35
- نوشته شده توسط
- یحیی
ارسال دیدگاه