باز شب آخر ماه عزاست
باز دلم پیش امام رضاست
باز دو چشمان ترم تشنه اند
باز خراسان دلم کربلاست
مدینه گریه ها برایت نمود
چقدر معصومه دعایت نمود
دشمنت از خانه غریبانه برد
برد و غریبانه فدایت نمود
زهر تو را به پیچ و تابت کشید
آه تو را به التهابت کشید
زهر به تو خوراند و دشنام را
به ساحت ابوترابت کشید
قاتل تو که میهمان کشته بود
تو را به دست این و آن کشته بود
ولی به ولله تو را زهر نه
تو را فقط زخم زبان کشته بود
وای که از سوز جگر سوختی
تا در حجره در به در سوختی
صدای یا فاطمه ات تا رسید
گمان کنم که پشت در سوختی
چقدر مو سفید کردی آقا
چقدر غصه دارِ دردی آقا
مگر چه زهری به شما داده اند
که سبزی و کبود و زردی آقا
سوز جگر آه تو را می برد
آه تو را سمت خدا می برد
سلام بر لبان تشنهٔ تو
که هی مرا کرببلا می برد
کینه این زهر چه بی حد شده
آه تو از سوز جگر سد شده
شمر به قتلگاه تو آمده
حجره کوچک تو مشهد شده
چگونه تا حجره رسیدی بگو
در آن میانه چه کشیدی بگو
به کوچه یا پشت در خانه ات
مغیره را باز ندیدی بگو؟
غریب و تنها به کجا می روی
دست به دیوار چرا می روی
با جگر سوخته این لحظه ها
مدینه یا کرببلا می روی
عبای خود را به سر انداختی
به کوچه ها یک نظر انداختی
در وسط کوچه که خوردی زمین
ما را به یاد مادر انداختی
ولی کسی در آن میانه نبود
و کوچه ها پر از بهانه نبود
میان ازدحام داغ کوچه
دست کسی به تازیانه نبود
بند به دست مرتضی می زدند
در وسط کوچه تو را می زند
گوشه چشم تو چرا شد کبود
کاش به جای تو مرا می زدند
شاعر:رحمان نوازی
- سه شنبه
- 17
- بهمن
- 1391
- ساعت
- 16:43
- نوشته شده توسط
- یحیی
- شاعر:
-
رحمان نوازنی
ارسال دیدگاه