آب از سرش گذشت و به دریای خواب رفت
	شیرین تر از عسل شد و در جام ناب رفت
	نجمه دوباره غصّه ی زخم جگر گرفت
	از سینه اش چکیده ی داغی مذاب رفت
	با جلوه ای شبیه حسن، یوسف بهشت
	نعلین خود نبسته ولی با شتاب رفت
	در آسمان طنین صدای فرشته ها
	تا کوچه های غمزده ی اضطراب رفت
	مژده به قلب نجمه و زینب دهد صبا
	پایش به سوی پنجره های رکاب رفت
	از نعل های تازه ی بوسه گرفته اش
	تا خیمه ها شمیم حضور گلاب رفت
	برخیز و در جماعت مغرب ستاره باش
	با رفتنت ز شهر بلا آفتاب رفت
	شاعر:علی اشتری
- چهارشنبه
 - 18
 - بهمن
 - 1391
 - ساعت
 - 7:27
 - نوشته شده توسط
 - یحیی
 

                
                
                                
                                
                                
                                
                                
                                
    
    
    
    
                
                
ارسال دیدگاه