تو فقط دست به زانو مزن و گریه مکن
گیرم ای شاه کسی نیست خودم نوکر تو
لحظه ای فکر کنی پیرشدم، مدیونی
در سرم هست همان شوق علی اکبر تو
من خودم یک تنه از کرببلا می برمت
چه کسی گفته که پاشیده شده لشگر تو
تو برایم نگرانی چه می آید سر من
من برایت نگرانم چه می آید سر تو
همه را بدرقه کردی و به میدان بردی
می روی، هیچ کسی نیست به دور و بر تو
بده پیراهن خود را که خودم پاره کنم
نمی ارزد سر این کهنه شده پیکر تو
وای از معجر من، معجر من، معجر من
وای از حنجر تو، حنجر تو، حنجر تو
سعی ام این است ببینم بدنت را، اما
چه کنم شمر نشسته جلوی خواهر تو
شاعر:اکبر لطیفیان
- پنج شنبه
- 19
- بهمن
- 1391
- ساعت
- 7:3
- نوشته شده توسط
- یحیی
- شاعر:
-
علی اکبر لطیفیان
ارسال دیدگاه