• جمعه 2 آذر 03


شعر مدح امام حسن مجتبی(ای کرم، خاک قدم‌هـای گدای در تو)

2913
1

ای کرم، خاک قدم‌هـای گدای در تو
ی فـدای نظر حُسن خـدا منظـر تـو
چشم ارباب کرم مانده به دست کرمت
آبـرو یافتـه خورشیـد ز گـرد حرمت
عرش، خشتی‌ست ز ایوان رفیع تو حسن
وسعت ملک الهی‌ست بقیع تو حسن
مهر تو شیرۀ جان، میوۀ باغ دل ماست
قبر بی‌شمع و چراغ تو چراغ دل ماست
پســــر اول زهــــرا و امـــام دوم
چارمین فـرد ز پنجـی و فـروغ سوم
بوسه‌های نبوی بـر دهنت گل کرده
آیت وحی خـدا از سخنت گل کرده
بوسه برداشته پیوسته دعا از لب تو
شانۀ عرش، نشـانِ نبـوی مرکب تو
حسنـی؛ حُسن خدای احـد ذوالمننی
در کمال و ادب و حسن و ملاحت حسنی
تو کریمی تو زعیمی تـو امامی تو ولی
کرده ده‌سال امامت به حسین‌بن‌علی
سینـه و شانـه و آغـوش محمّد جایت
گـل لبخنـد خـدا ریخته بـر سیمایت
وسعت ملک خدا سفرۀ مهمانی توست
خوش‌ترین ذکر خداوند، ثناخوانی توست
تـو ز طفلـی غــم ایـام، مکـرر دیدی
سوختی، آب شدی، داغ پیمبـر دیدی
شاهـد غـربت و تنهایی حیــدر بودی
تـا اُحـد گریه‌کنان همـره مادر بودی
تـو درِ خانــۀ آتـش زده را مـی‌دیدی
مادرت نقش زمین می‌شد و می‌لرزیدی
قاتلت اوست که در پیش دو چشمان ترت
تازیانــه زده بــر مــادر نیکـو سیـرت
قاتلت اوست که با خشم، لگد بر در زد
مـادرت نالـه کشیـد از جگـر و پرپر زد
دوست هم طعنـه زد و قلب تو آزرد به قهر
آخرین قاتـل تو زخم‌زبـان بـود نه زهر
زندگانیت همه خون جگـر خوردن بود
کوه انـدوه، سرشـانه خـود بـردن بـود
خورد شمشیر ستم تا که به فرق پدرت
زم آن تیغ شـد و رفت فرو در جگرت
گشت هر روز جسـارت به تو از اعدایت
بلکـه سجـاده کشیدنـد ز زیــر پــایت
نـه فقـط در غـم تو حیدر و زهرا گرید
بهـر تـو مـرغ هـوا، ماهـی دریـا گریـد
گر چـه در زندگی‌ات ظلم فراوان کردند
در عوض موقع تشییع تو جبران کردند
عـوض گـل کـه گذارنـد بـه آیات تنت
لاله‌هـا تیر شـد و رفـت فـرو در بـدنت
چه جگرها که چو آتش همه افروخته شد
چه بگویم؟ تن و تابوت به هم دوخته شد
تیرهایی که بر آن نخـل گل یـاس زدند
همـه را بـر جگـر حضـرت عبـاس زدند
داغ‌هــا بـــر جگــر آل علــی بنهـادند
خوب بر ختم رسل اجـر رسـالت دادند
زخم‌هـا گشت نمایـان ز حجـاب کفنت
تـا حسین‌بن‌علـی تیــر کشیـد از بدنت
سوزهـا را بـه درون جگـر خـود پوشید
تا که تیر از گلـوی کودک شش‌ماهه‌ کشید
تیر خصم از تن و تابوت گذشت و ناگاه
رفـت در دیــدۀ عبــاس و دل ثــارالله
شـد یکی از شـرر زهـر و ز تیر دشمن
تن صدچاک حسین و جگر پاک حسن
دل هـر سوخته‌دل گشت دیار غم‌شان
اشک «میثم» همه‌جا باد نثار غم‌شان
شاعر:غلامرضا سازگار

  • پنج شنبه
  • 19
  • بهمن
  • 1391
  • ساعت
  • 13:53
  • نوشته شده توسط
  • یحیی

برای بارگذاری فایل در سایت اکانت مداحی بسازید



ارسال دیدگاه



ورود با حساب گوگل

ورود کاربران