چشمان منتظر خورشید، با خنده های تو می خندد
آه ای تبسم روحانی، هستی به پای تو می خندد
با واژه های گل و لبخند، دارد لب پدرت پیوند
باران بوسه که می گیرد، بابا برای تو می خندد
بانوی شهر خدا حالا، در بر گرفته مسیحش را
دستان منتظر باران، با ربنای تو می خندد
می آیی از گل و فروردین، از نص واقعه ای شیرین
آری صحیفه ی هفت اقلیم، با هر دعای تو می خندد
ای پیر وصل مناجاتی، ای آنکه قبله ی حاجاتی
در هر فراز مناجاتت، گویی خدای تو می خندد
ای روح سجده، دل محراب، در حسرت قدمت بی تاب
آری نسیم اجابت در، زلف رهای تو می خندد
هرچند اهل زمین بودم، هرچند خاک نشین بودم
هربار گریه شدم دیدم، دست عطای تو می خندد
یکبار دیگر از این کوچه، مثل نسیم گذر کردی
در صحن سینه ی مشتاقم، عطر عبای تو می خندد
این شعر هجرت من بوده، از مروه ای نفس آلوده
در چشمهای زلال بیت، دارد صفای تو می خندد
شاعر:حامد اهور
- پنج شنبه
- 19
- بهمن
- 1391
- ساعت
- 14:25
- نوشته شده توسط
- یحیی
ارسال دیدگاه