آن زمانی که دل مهیا شد
دفتر غم مقابلم وا شد
تا که آنرا ورق زدم دیدم
نهمین صفحه نام موسی شد
حضرت کاظم از عنایت خویش
نظری کرد و سینه غوغا شد
در تکاپوی گفتن شعری
طبع سردم چو گل شکوفا شد
نفسی زد به آن دم قدسی
روح مرده دوباره احیا شد
تک نگاهی نمود و از پس آن
همه درد من مداوا شد
فقط از او زنم دمادم دم
نفسم چونکه وقف مولا شد
ذکر او بوده ذکر هر روزش
پور مریم اگر مسیحا شد
سینه ام پر شراره از غصه
ناله هایم به غم هم آوا شد
دل من از گنه زمین گیر است
آمدم تو نگو دگر دیر است
ای کلیمی که صد چو موسایی
عالمی بنده و تو مولایی
در مدیح گلی به مثل شما
من چه گویم که پور زهرایی
پادشاهان که ریزه خوار درت
بر همه آفرینش آقایی
آن رضایی که جان و دل از اوست
تو به شمس الشموس بابایی
آفتابی ستاره ای ، ماهی
تو زمین ، آسمان نه دریایی
آنقدر گفته اند و می گویند
که شما روز حشر با مایی
آنکسی که گدایتان باشد
فخر می کند به حاتم طایی
تا که مانده حریم پر مهرت
چه کسی می رود دگر جایی
در عزایت اگر اجازه دهی
هر دو چشمم کنند سقایی
من کجا و نوشتن از کرمت
ان مولا مرا رسان حرم
تو که با غصه ها هم آغوشی
فقط از جرعه های غم نوشی
شمع عمرت به گوشه زندان
رفته دیگر به حال خاموشی
ذکرتان بوده ذکر خلصنی
بهر رفتن چقدر می کوشی
از جسارت به ساحت مادر
در تب غیرتت چه می جوشی
لوت تو چه دیدنی باشد
روز و شب از خدا تو مدهوشی
جسمت افتاده بی رمق دیگر
از غل آهنیین تو بیهوشی
نکند موقع پریدن هست
جامه ای از کفن چرا پوشی؟
سپری می شود ز غمهایت
روز و شب های من به چاووشی
مثل هر شیعه ای تو هم مولا
عاشق آن ضریح شش گوشی
من پریشان غصه هات هستم
عاشق قبر باصفات هستم
شاعر:میلاد یعقوبی
- پنج شنبه
- 19
- بهمن
- 1391
- ساعت
- 14:58
- نوشته شده توسط
- یحیی
ارسال دیدگاه