قابل پای تو سری دگر است
میوه ی شوق گوهری دگر است
من ز یعقوب خوب دانستم
جامه ی دوست، دلبری دگر است
محمل زلف تو بر دوش صباست
باد را بوی عنبری دگر است
سرمه خاصیت است خاک رهت
این چنین خاک منظری دگر است
تنگ شد خلق ما ز دوری تو
وعدۀ وصل نشتری دگر است
مدّ توفیق می کند معلوم
هر دری حلقه ی دری دگر است
مردم از ناله ام سبو زده اند
نعره ی مست ساغری دگر است
زخم بستر مرا ز پا انداخت
وادی هجر بستری دگر است
یک سه شنبه بیا به هیئت ما
کهکشان نیز معبری دگر است
سیل برداشت خانۀ ما را
بیت ما منزل تری دگر است
شاعر:محمد سهرابی
- پنج شنبه
- 19
- بهمن
- 1391
- ساعت
- 16:14
- نوشته شده توسط
- یحیی
ارسال دیدگاه