مرد اگر خانه به گلزار جهان برگیرد
دل او، باز هوای سر و همسر گیرد
گر چه فرزند، عزیزست چه دختر چه پسر
بیشتر مهر پدر جانب دختر گیرد
بارها گفت نبی: فاطمه چون جان من ست
که گمان داشت کسی جان پیمبر گیرد؟!
بارها گفت که آزار وی، آزار من ست
کاش میبود که گفتار خود از سر گیرد
کاش میبود در آن کوچه، نبی تا که مگر
راه بر قاتل دختر، پی کیفر گیرد
کاش میبود که از خادمهی دختر خویش
خبری از سبب سوختن در گیرد
کاش میبود پیمبر که ز اسما پرسد
که: چرا دختر من روی ز همسر گیرد؟!
کاش میبود که آن شب، جسد فاطمه را
گاه بر دوش علی، گاه پیمبر گیرد
کاش میبود در آن شام غریبان که به دست
اشک غربت مگر از چهرهی حیدر گیرد
کاش میبود که اطفال یتیم او را
بدهد تسلیت و بوسد و در برگیرد
کاش میبود در آن نیمهی شب ها، که حسین
خیزد از خواب و بهانه پی مادر گیرد
چه غم از وحشت فرداست؟ که (آوارهی) او
دامن فاطمه را در صف محشر گیرد
شاعر : مهدی تجبی همدانی
- شنبه
- 21
- بهمن
- 1391
- ساعت
- 7:13
- نوشته شده توسط
- feiz
ارسال دیدگاه