• سه شنبه 4 دی 03


شعر شهادت حضرن زهرا (س) ( تن خاكی چه تصور ز دل و جان دارد؟)

2349
2

تن خاكی چه تصور ز دل و جان دارد؟
 مگر این راه پر از حادثه پایان دارد؟
در بهاران مشو از یاد حقیقت غافل
 جلوۀ اوست همه، آن چه گلستان دارد
سینه را آینۀ باغ شقایق كرده‌ست
 خاطراتی كه دل از داغ شهیدان دارد
صبح جمعه دل ما هم نفس باد صبا
 شكوه از فُرقت آن زلف پریشان دارد
جان ما لحظه به لحظه ز غمش سوخته است
 چشم ما ثانیه در ثانیه باران دارد
آری این راه، به پایان نرسیده‌ست هنوز
 راه عشق است بسی آتش سوزان دارد
راه سرخی‌ست كه بحرین از آن می‌گوید
 همۀ خلق جهان نعره‌ زنان می‌گوید
آری اجبار به تسلیم ندارد سودی
 الغرض قصۀ تحریم ندارد سودی
راه ما راه جهاد است راه بیداری‌ست
 امت واحده! برخیز كه وقت یاری‌ست
این همان راه خدا، راه فنا، راه بقاست
 راه زهرا و علی، راه شهیدان خداست
این همان عهد ازل، عهد خدا با همه بود
 كه وفادارترین فرد به آن فاطمه بود
همه دیدند شجاعانه به مسجد رو كرد
 آری آن بانوی فرزانه به مسجد رو كرد
چشم پر ابر، ولی جلوۀ خورشیدی داشت
 در پی غصب فدك، خطبۀ توحیدی داشت
ناله زد از دل و اسب سخنش را هِی كرد
 چند منزل پی تسبیح، خدا را طی كرد  
از خدا گفت و سپس نعمت بی‌پایانش
 وای از آن دل كه اطاعت نكند فرمانش
خطبه می‌خواند و از آن نعمت برتر می‌گفت
 آری آن روز ز الطاف پیمبر می‌گفت
گاه از امت و گاهی ز امامت می‌گفت
 گاهی از سختی فردای قیامت می‌گفت
گفت مردم! نشده آتش دل، سرد هنوز
 نگذشته‌ست ز داغ پدرم چندین روز
آه، لب بستن از این غم ز توان بیرون است
 خواهم آرام نشینم! چه كنم؟ دل خون است!
همتی داشت در آن روز به اثبات علی
 عزم آن یار خلاصه به همین نیست ولی
رفت در پشت در و سوخت به شوق مولا
 شعله‌ها بر جگر افروخت به شوق مولا
با همان زخم جگرسوز برون زد، آری
معركه گرم جنون بود، به خون زد، آری
رفت دنبال علی تا كه علی را مبرند
 دست بر جامۀ مولا... كه علی را مبرند
رفت در معركۀ خون و مصاف شمشیر
 وای من بازوی زهرا و غلاف شمشیر
 ناله زد ناله، از این ناله چه‌ها باید كرد
 آری این نالۀ زهراست، حیا باید كرد
آری این ناله خوشایند شب و شیطان بود
 سال‌ها آرزوی هند و ابوسفیان بود
گفت ای طایفۀ پست، علی را مبرید
 ای به دنیا شده پابست، علی را مبرید
بشكنید آه مرا دست! علی را مبرید
 ای ز عصیان همه سرمست، علی را مبرید
جان گواراست، به بازار حق ارزان بدهم
 بگذارید كه در راه علی جان بدهم
با همان زخم نمك‌خورده سوی مسجد رفت
 با همان پهلوی آزرده سوی مسجد رفت
دید شمشیر به بالای سر مولا بود
 آری این‌گونه بگوییم: علی تنها بود
گفت با این جگر سوخته، قلبی پر خون
 می‌روم رو به سوی قبر پیمبر اكنون
می‌روم چهره از این واقعه پر چین بكنم
 ایها الناس! بترسید كه نفرین بكنم
شاعر : حجت الاسلام جواد محمد زمانی

  • شنبه
  • 21
  • بهمن
  • 1391
  • ساعت
  • 7:29
  • نوشته شده توسط
  • feiz

برای بارگذاری فایل در سایت اکانت مداحی بسازید



ارسال دیدگاه



ورود با حساب گوگل

ورود کاربران