زهرا که بود بار مصیبت به شانهاش
مهمان قلب ماست غم جاودانهاش
دریای رحمت است حریمش، از آن سبب
فلک نجات تکیه زده بر کرانهاش
شب های او به ذکر مناجات شد سحر
ای من فدای راز و نیاز شبانهاش
باللَّه که با شهادت تاریخ، کس ندید
آن حق کُشی که فاطمه دید از زمانهاش
میخواست تا کناره بگیرد ز دیگران
دلگیر بود و کلبۀ احزان، بهانهاش
تا شِکوهها ز امّت بی مهر سر کند
دیدند سوی قبر پیمبر، روانهاش
افروختند آتش بیداد آن چنان
کآمد برون ز سینۀ زهرا زبانهاش!
آن خانهای که روحالامین بود محرمش
یادآور هزار غم است آستانهاش!
گلچین روزگار از آن گلبن عفاف
بشکست شاخهای که جدا شد جوانهاش!
شرم آیدم ز گفتنش، ای کاش میشکست
دستی که ماند بر رخ زهرا نشانهاش!
تنها نشد شکسته دل از ماتمش، علی
در هم شکست چرخ وجود استوانهاش
گرید علی که بر بدن ناتوان او
دشمن اثر گذاشته با تازیانهاش!
رازی ست در وصیّت زهرا، که نیمه شب
مولا به خاک میسپرد محرمانهاش
شاعر : محمد جواد غفور زاده - شفق
- دوشنبه
- 23
- بهمن
- 1391
- ساعت
- 18:28
- نوشته شده توسط
- feiz
ارسال دیدگاه