با دلی خسته و با زلف پریشان ای کاش
بشوم راهی صحرای خراسان ای کاش
مثل مجنون به بیابان بگذارم سر را
یک بیابان پر از خار مغیلان ای کاش
" زیر شمشیر غمش رقص کنان خواهم رفت
بپذیرد زمن این شیوه ی رندان، ای کاش
مست از باده سوی خم برسم تا بشوم
مثل سلمان ز ره عشق مسلمان ای کاش
مثل آهوی ز صیاد هراسان شده ام
باز هم راه دهد آهوی حیران ای کاش
پای من کاش که از قم سوی مشهد برسد
زعفرانی بشود مزه ی سوهان ای کاش
باز هم زائر کویت شدم ای یار سلام
به تو ای ضامن آهو شده صد بار سلام
نظری کن زکرم سائل مهمان شده را
گوشه ی چشم تو بس این دل ویران شده را
همه جا صحبت زلف و خم ابروی شماست
و ضریح دل ما رشته ی گیسوی شماست
عطر خوشبوی تو از بس که زبانزد شده است
چه معطر شده هر کس ز حرم رد شده است
حرمت ملجا هر کس که گرفتار تر است
آنکه از باب جواد آمده هشیار تر است
در محله خبرعیدی میلاد تو بود
که شفا خانه ی من پنجره فولاد تو بود
راستی، پنجره فولاد، وامضای شما
عاقبت از حرمت کرببلا برد مرا
باز هم آمده ام تا که بهایی بدهی
کاش لطفی کنی و کرببلایی بدهی
شاعر:مهدی چراغ زاده
- سه شنبه
- 24
- بهمن
- 1391
- ساعت
- 7:4
- نوشته شده توسط
- یحیی
ارسال دیدگاه