ای ساربان آهسته ران آرام جان گم كرده ام
آخرشده ماه حسین من میزبان گم كرده ام
در میكده بودم ولی بیرون شدم از غافلی
ای وای از این بی حاصلی عمر جوان گم كرده ام
پایان رسد شام سیه آید حبیب من ز ره
اما خدا حالم ببین من یار را گم كرده ام
ای وای از غوغای دل
از دلبرم هستم خجل وقت سفر ماندم به گل
من كاروان گم كرده ام
نعمت فراوان دادی ام منت به سر بنهادی ام
اما ببین نا مردی ام صاحب زمان گم كرده ام
من عبد كوی عشقم و من شاه را گم كرده ام
آقا تورا گم كرده ام
بنوشتن این نامه چنین با خون دل ای مه جبین
اما ببین بخت مرا نامه رسان گم كرده ام
شرمنده ام اما بگم آقا تورا گم كرده ام
- چهارشنبه
- 17
- آذر
- 1389
- ساعت
- 22:41
- نوشته شده توسط
- سعید رضایی
ارسال دیدگاه