حسين آمد به ميدان و ، علي اصغر در آغوشش
چو ابري ، بر رخ ماهي ، عباي شاه رو پوشش
لب خاموش او گويد ، ز سوز دل حكايتها
زبي تابي و بيآبي ، سرش خم گشته بر دوشش
لبش بي رنگ و ، دل پر خون ، نگاه مات او محزون
هواي كربلا برده ، همه صبر و همه هوشش
نه ميناليد ز بي شيري ، نه ميگريد ز بي آبي
در آغوش پدر ديگر ، شده مادر فراموشش
زبان خويش را گاهي ، برون آرد به آرامي
مگر مرطوب گرداند ، لبان خشك خاموشش
مگو اصغر كه چون اكبر ، فداي راه ثارالله
چو ماهي ميطپد اما تبسم بر لب نوشش
رباب از انتظار آندم برون آمد ، كه شاه آمد
سراپا غرفه در خون و ، علي اصغر در آغوشش
حسانا جور بي حدبين ، كه اين مهمان عطشان را
سهشعبه تير زهر آگين ، دريده گوشتا گوشش
- چهارشنبه
- 25
- بهمن
- 1391
- ساعت
- 14:24
- نوشته شده توسط
- یحیی
ارسال دیدگاه