چه شود که پا گذاری
به رواق دیدگانم
منم آنکه انتظارت
زده شعله ها به جانم
چه مدیحه ای بخوانم
که تو را قبول افتم
مددی که بی زبانم
تو مگر دهی زبانم
تو به باغ گل گلابی
پسر ابو ترابی
ز من ار تو رو بتابی
به زبان بی نشانم
کجایی ای حبیبم
که بدون تو غریبم
ز غمت گرفته آتش
همه مغز و استخوانم
به امید آنکه آئی
به گدا نظر نمائی
به سر گذر نشینم
که رسد شه جهانم
شده موی تو کمندم
به ره تو پای بندم
تو بخند تا بخندم
به خدا که شاد از آنم
اللهم عجل لولیک الفرج
تو بهار وسبزه زاری
تو نگار گلعذاری
تو گل بدون خاری
منم آنکه چون خزانم
من و وصف تار مویت
شده ام اسیر کویت
چه کنم شرح رویت
زده قفل بر دهانم
تو حقیقت وجودی
تو نمودی از سجودی
که مدیحه گفته سرودی
به تولدت بخوانم
چه شود که رخ نمایی
گره از گره گشایی
گل فاطمه کجایی
که دهی خط امانم
اللهم عجل لولیک الفرج
شاعر:سیب سرخی
- چهارشنبه
- 2
- اسفند
- 1391
- ساعت
- 17:15
- نوشته شده توسط
- یحیی
ارسال دیدگاه