از بسکه اشک و آه تو غم بار می شود
حتی نگاه آیینه هم تار می شود
زخم دلت غروب که سر باز می کند
بااشک روزه ی غمت افطار می شود
خدا داند دلم چون گریه می کرد
به حال اشک و آه خون گریه می کرد
ندیدم زخم پهلو را در آن شب
ولی دیدم کفن خون گریه می کرد
بریز آب روان اسما به جسم اطهر زهرا
که شویم دست و بازو را
ولی آهسته آهسته
خودم امروز کار خانه کردم
پریشان زلف زینب شانه کردم
حسن آمد در آغوشش گرفتم
می از لعل لب نوشش گرفتم
مثال نی دلم در شور و شین است
پریشان لب و روی حسین است
- یکشنبه
- 6
- اسفند
- 1391
- ساعت
- 9:24
- نوشته شده توسط
- یحیی
ارسال دیدگاه