یعقوب در فراق پسر روز و شب گریست
تا دیده گانش از غم یوسف سفید شد
من چون کنم که آنچه مرا بود سرپرست
یک روز جمله از نظرم ناپدید شد
سقّا ندیده کس به جهان تشنه جان دهد
عباس تشنه در لب دریا شهید شد
اکبر ز باب خویش تقاضای آب کرد
افسوس و آه از پدرش نا امید شد
- دوشنبه
- 7
- اسفند
- 1391
- ساعت
- 17:16
- نوشته شده توسط
- یحیی
ارسال دیدگاه