بابا به زخم ما خیلی نمك زدند
اصلاً به قصد كُشت مارو كتك زدند
دیدی چه جوری اون دستی كه شد بلند
تو گوش من زد و گوشواره هام و كند
من دیگه گوشواره ندارم بابایی
جزء لباس پاره ندارم بابایی
از دست زجر چاره ندارم بابایی
میترسم از صداش
سیلی بی هواش
این چادر من و
این جای رد پاش
هر دفعه عمه رو بی تاب میكنه
تا با لگد من و پرتاب میكنه
ببین چقدر رخم كبوده بابایی
رسم محله ی یهوده بابایی
این جا مغیره بوده بابایی
این جا به دخترت ،رحمی نمی كنند
این جور كه بچه رو ،زخمی نمی كنند
اما برا من این، زخم ها عذاب نیست
هیچ چیز كه بدتر از ،بزم شراب نیست
چی بگم از این دل پر درد بابایی
یه بی حیای مست نامرد بابایی
به ناموس تو چپ نگاه كرد بابایی
- چهارشنبه
- 9
- اسفند
- 1391
- ساعت
- 6:40
- نوشته شده توسط
- یحیی
ارسال دیدگاه