تا دید سر را گفت عمه جان
این سر منور را
کمکم میکنی که بردارم
شامیان ای حرامیان دیدید
راست گفتم که من پدر دارم
ای پدر جان عجب دلی داری
ای پدر جان عجب سری داری
گیسویم را به پایت میریزم
تا ببینی چه دختری داری
آیه های نجیب و کوتاهم
شبی ازناقه ام تنزل کرد
غنچه های شبیه آلاله
روی چین های دامنم گل کرد
دستی از پشت خیمه ها آمد
لاجرم راه چاره ام گم شد
در هیاهوی غارت خیمه
ناگهان گوشواره ام گم شد
- چهارشنبه
- 9
- اسفند
- 1391
- ساعت
- 6:53
- نوشته شده توسط
- یحیی
ارسال دیدگاه