• جمعه 2 آذر 03

استاد حاج غلامرضا سازگار

شعر شهادت حضرت زینب(آه یاران روزگار شام شد)

3828
3

آه، یاران روزگارم شام شد 

نوبت شرح ورود شام شد 

شام شهر محنت و رنج و بلا 

شام، یعنی سخت تر از کربلا 

شام یعنی مرکز آزارها 

آل عصمت را سربازارها 

شام یعنی از جهنم شوم تر 

اهل بیت از کربلا مظلوم تر 

شام یعنی ظلم و جور بی حساب 

اهل بیت عصمت و بزم شراب 

در ورود شام، از شمر لعین 

کرد خواهش ام کلثوم حزین 

کای ستمگر بر تو دارم حاجتی 

حاجتی بر کافر دو ن همتی 

ما اسیران، عترت پیغمبریم 

پرده پوشان حریم داوریم 

خواهی ار ما را بری در شهر شام 

از مسیری بر که نبود ازدحام 

بلکه کمتر گِرد عترت صف زنند 

خنده و زخم زبان و کف زنند 

آن جنایت پیشه آن خصم رسول 

بر خلاف گفتۀ دخت بتول 

داد خبث طینت خود را نشان 

برد از دروازۀ ساعاتشان 

پشت آن دروازه خلقی بی شمار 

رخت نو پوشیده، دست و پا نگار 

بهر استقبال، با ساز و دهل 

سنگشان در دست، جای دسته گل 

ریختند از هر طرف زن های شام 

آتش و خاکستر از بالای بام 

زینب مظلومه بود و گرد وی 

هیجده خورشید، بر بالای نی 

هیجده آئینۀ حق الیقین 

هیجده صورت زصورت آفرین 

هیجده ماه به خون آراسته 

با سر ببریده بر پا خواسته 

رأس ثارالله زخون بسته نقاب 

سایبان زینب اندر آفتاب 

آن سوی محمل سر عباس بود 

روبرو با رأس خیرالناس بود 

یک طرف نی سر طفل رباب 

بر سر نی داشت ذکر آب آب 

ماه لیلا جلوه گر بر نوک نی 

گه به عمّه گه به خواهر چشم وی 

بس که بر آل علی بیداد رفت 

داستان کربلا از یاد رفت 

خصم بد آئین به جای احترام 

کرد اعلان بر یهودی های شام 

کاین اسیران عترت پیغمبرند 

وین زنان از خاندان حیدرند 

این سر فرزند پاک حیدر است 

روز، روز انتقام خیبر است 

طبق فرمان امیر شهر شام 

جمله آزادید بهر انتقام 

این سخن تا بر یهود اعلام شد 

شام ویران شام تر از شام شد 

آن قدر آل پیمبر را زدند 

دختران ناز پرور را زدند 

خنده های فتح بر لب می زدند 

زخم ها بر قلب زینب می زدند 

آن یکی بر نیزه دار انعام داد 

این به زین العابدین دشنام داد 

پیر زالی دید در شام خراب 

بر فراز نیزه قرص آفتاب 

آفتابی نه سری در ابر خون 

لب کبود اما رخ او لاله گون 

بر لبش ذکر خدا جاری مدام 

سنگ ها از بام گویندش سلام 

از یکی پرسید این سر زآن کیست 

گفت این رأس حسین بن علیست 

این بود مهر سپهر عالمین 

نجل احمد یوسف زهرا حسین 

وای من ای وای من ای وای من 

کاش می مردم نمی گفتم سخن 

آن جنایت پیشه با خشم تمام 

زد بر آن سر سنگی از بالای بام 

آن سر آن آئینۀ حق الیقین 

اوفتاد از نیزه بر روی زمین 

ریخت زین غم بر سر خورشید خاک 

گشت قلب آسمان ها چاک چاک 

  • چهارشنبه
  • 9
  • اسفند
  • 1391
  • ساعت
  • 13:6
  • نوشته شده توسط
  • یحیی

برای بارگذاری فایل در سایت اکانت مداحی بسازید



ارسال دیدگاه



ورود با حساب گوگل

ورود کاربران