آه، یاران روزگارم شام شد
نوبت شرح ورود شام شد
.
شام شهر محنت و رنج و بلا
شام، یعنی سخت تر از کربلا
.
شام یعنی مرکز آزارها
آل عصمت را سربازارها
.
شام یعنی از جهنم شوم تر
اهل بیت از کربلا مظلوم تر
.
شام یعنی ظلم و جور بی حساب
اهل بیت عصمت و بزم شراب
.
در ورود شام، از شمر لعین
کرد خواهش ام کلثوم حزین
.
کای ستمگر بر تو دارم حاجتی
حاجتی بر کافر دو ن همتی
.
ما اسیران، عترت پیغمبریم
پرده پوشان حریم داوریم
.
خواهی ار ما را بری در شهر شام
از مسیری بر که نبود ازدحام
.
بلکه کمتر گِرد عترت صف زنند
خنده و زخم زبان و کف زنند
.
آن جنایت پیشه آن خصم رسول
بر خلاف گفتۀ دخت بتول
.
داد خبث طینت خود را نشان
برد از دروازۀ ساعاتشان
.
پشت آن دروازه خلقی بی شمار
رخت نو پوشیده، دست و پا نگار
.
بهر استقبال، با ساز و دهل
سنگشان در دست، جای دسته گل
.
ریختند از هر طرف زن های شام
آتش و خاکستر از بالای بام
.
زینب مظلومه بود و گرد وی
هیجده خورشید، بر بالای نی
.
هیجده آئینۀ حق الیقین
هیجده صورت زصورت آفرین
.
هیجده ماه به خون آراسته
با سر ببریده بر پا خواسته
.
رأس ثارالله زخون بسته نقاب
سایبان زینب اندر آفتاب
.
آن سوی محمل سر عباس بود
روبرو با رأس خیرالناس بود
.
یک طرف نی سر طفل رباب
بر سر نی داشت ذکر آب آب
.
ماه لیلا جلوه گر بر نوک نی
گه به عمّه گه به خواهر چشم وی
.
بس که بر آل علی بیداد رفت
داستان کربلا از یاد رفت
.
خصم بد آئین به جای احترام
کرد اعلان بر یهودی های شام
.
کاین اسیران عترت پیغمبرند
وین زنان از خاندان حیدرند
.
این سر فرزند پاک حیدر است
روز، روز انتقام خیبر است
.
طبق فرمان امیر شهر شام
جمله آزادید بهر انتقام
.
این سخن تا بر یهود اعلام شد
شام ویران شام تر از شام شد
.
آن قدر آل پیمبر را زدند
دختران ناز پرور را زدند
.
خنده های فتح بر لب می زدند
زخم ها بر قلب زینب می زدند
.
آن یکی بر نیزه دار انعام داد
این به زین العابدین دشنام داد
.
پیر زالی دید در شام خراب
بر فراز نیزه قرص آفتاب
.
آفتابی نه سری در ابر خون
لب کبود اما رخ او لاله گون
.
بر لبش ذکر خدا جاری مدام
سنگ ها از بام گویندش سلام
.
از یکی پرسید این سر زآن کیست
گفت این رأس حسین بن علیست
.
این بود مهر سپهر عالمین
نجل احمد یوسف زهرا حسین
.
وای من ای وای من ای وای من
کاش می مردم نمی گفتم سخن
.
آن جنایت پیشه با خشم تمام
زد بر آن سر سنگی از بالای بام
.
آن سر آن آئینۀ حق الیقین
اوفتاد از نیزه بر روی زمین
.
ریخت زین غم بر سر خورشید خاک
گشت قلب آسمان ها چاک چاک
.
- چهارشنبه
- 9
- اسفند
- 1391
- ساعت
- 13:6
- نوشته شده توسط
- یحیی
- شاعر:
-
استاد حاج غلامرضا سازگار
ارسال دیدگاه