همينكه شعله به پايِ تو بي امان پيچيد
صدايِ ناله يِ تو بين آسمان پيچيد
نفس نفس زدنت پشتِ در عذابم داد
نسيم ِ سوختنت تا به بيكران پيچيد
به رويِ صورتِ تو شعله چنگ مي انداخت
بهار بودي و در ناله ات خزان پيچيد
بنا نبود كه "در" سمتِ پهلويت آيد
ميانِ پهلويِ تو دردِ استخوان پيچيد
چنان زدند كه از رويِ شاخه بار افتاد
و در به رويِ سرت خورد و ناگهان پيچيد
همينكه زير ِ در ِ خانه گير افتادي
به سويِ خانه يِ من پاي دشمنان پيچيد
تو آن وقار نبودي كه بر زمين اُفتي!
گمان كنم وسطِ كوچه پايتان پيچيد
- چهارشنبه
- ۹
- اسفند
- ۱۳۹۱
- ساعت
- ۱۵:۴
- نوشته شده توسط
- feiz
ارسال دیدگاه