به دردرم هیچ مرهم نیست
امیدی بر حیاتم نیست
چهل روزه ز تو دورم
داداش یک اربعین کم نیست
ولیکن دخت زهرایم ،شده ویرانه ها جایم
به حال جسم مجروحم،بگرید تاول پایم
کبود ضربه ی مشتم،شکسته مهره ی پشتم
خدا داند مسلمانم،نه نصرانی نه زرتشتم
چه گویم من ز بزم می،چه گویم از خزان نی
چه گویم از جسارتها،که شد منزل به منزل طی
گروهی مست و لامذهب،گروهی ناسزا بر لب
نبودی هر کس و نا کس،صدقه دادو بر زینب
چرا غم را خَمش کردن،دلم بر نیزه خوش کردن
فقط سر بسته می گویم،که ما را ضجرکش کردن
حیسنم وا حسینم وا
امان از معجر پاره،امان از گوش و گوشواره
رباب با گریه می خونه،لالایی بهر گهواره
نگاهم خیس ابر تو،سلام بر روی قبر تو
مرا کشته حسین جانم حدیث قتل صبر تو
ز هجرت گریه ها کردم،عدو خندید و بر دردرم
طبیب تشنه ام برخیز،برایت ب و آوردم
حیسنم وا حسینم وا
مپرس از چه رخم زرد است،که این از قحطی مرد است
برای دختر زهرا،غم بی محرمی درد است
غمت در سینه گنجاندم،نماز وصل تو خواندم
چه شد لایق ندانستی،رقیه رفت و من ماندم
حیسنم وا حسینم وا
- پنج شنبه
- 10
- اسفند
- 1391
- ساعت
- 6:42
- نوشته شده توسط
- یحیی
ارسال دیدگاه