عادت شده اینگونه سخن گفتنم ای دوست
سیمای دلم بود همی خُلقم و خویم
در میكده ی عشق دگر باره نگویم
كز عشق نگویم دگر از عشق نگویم
عشاق اگر لقای تو را آرزو كنند
باید ز خون خویشتن اول وضو كنند
كفر است در شریعت و آیین عاشقی
از دوست غیر دوست اگر آرزو كنند
بعد از هزار سال ز خاك شهید عشق
یابند بوی خون اگر آن خاك بو كنند
زخم خندگ تو بهبودیش مباد
گر جز به تار طرّه ات او را رفو كنند
ترسم اسیرو عاشق وشیدای خود شوی
گر با جمالت آینه را روبرو كنند
هر موی من ز زلف تو دارد شكایتی
كو فرصتی كه شرح غمت مو به مو كنند
شاعر:وفایی
- شنبه
- 12
- اسفند
- 1391
- ساعت
- 5:52
- نوشته شده توسط
- یحیی
ارسال دیدگاه