گفتم که روی خوبت از من چرا نهان است
گفتا تو خود حجابی ور نه رخم عیان است
گفتم که از که پرسم جانا نشان کویت
گفتا نشان چه پرسی آن کوی بی نشان است
گفتم مرا غم تو خوش تر ز شادمانی
گفتا که در ره ما غم نیز شادمانی است
گفتم که سوخت جانم از آتش نهانم
گفت آن که سوخت او را کی نادی فغان است
گفتم فراق تا کی گفتا که تا تو هستی
گفتم نفس همین است ؟ گفتا سخن همان است
گفتم که حاجتی هست گفتا بخواه از من
گفتم غمم بیفزا گفتا که رایگان است
گفتم ز فیض بپذیر این نیم جان که دارد
گفتا نگاه دارش غم خانه ی تو جان است
شاعر:فیض کاشانی
- شنبه
- 12
- اسفند
- 1391
- ساعت
- 7:16
- نوشته شده توسط
- یحیی
ارسال دیدگاه