از غم هجران روی تو پریشانم هنوز
شمع سان می سوزم و سر در گریبانم هنوز
همچو مجنون در پی وصل جمالت مهدیا
روز و شب آواره ی کوه و بیابانم هنوز
میزبان عالم هستی عزیز فاطمه
هر کجا باشم سرخوان تو مهمانم هنوز
تو کریمی و ز اولاد کریمانی و من
بر سر کوی تو از خیل گدایانم هنوز
تا که نوشیدم یکی جرعه ز مینای غمت
در میان جمع عشاقت زمستانم هنوز
دستگیر و مهربان و دلنوازی مهدیا
بر در احسان تو از بینوایانم هنوز
هاشمی گفتا به چشم خو صبوری پیشه کن
گفت ازهجران مولای تو گریانم هنوز
- شنبه
- 12
- اسفند
- 1391
- ساعت
- 8:34
- نوشته شده توسط
- یحیی
ارسال دیدگاه