جز خم ابروی دلبر هیچ محرابی ندارم
جز غم هجران رویش من تب و تابی ندارم
گفتم اندر خواب بینم چهره چون آفتابش
حسرت این خواب در دل مانده چون خوابی ندارم
سر نهم بر خاک کویش جان دهم در یاد رویش
سر چه باشد جان چه باشد چیز نایابی ندارم
با که گویم درد دل را از که جویم راز جان
جز تو ای جان راز جویی درد دل یابی ندارن
تشنه عشق تو هستم باده جان بخش خواهم
هر چه بینم جز سرایی نیست من آبی ندارم
من پریشان حالم از عشق تو وحالی ندارم
من پریشان گویم از دست تو آدابی ندارم
شاعر:امام خمینی
- شنبه
- 12
- اسفند
- 1391
- ساعت
- 9:31
- نوشته شده توسط
- یحیی
ارسال دیدگاه