تا نقاب از رخ زیبای تو باز است هنوز
با تو ای یار مرا ، روی نیاز است هنوز
بهر عشاق جگر سوخته در مذهب عشق
غنچه ی لعل لبت ، منبع راز است هنوز
طره ی صف شکنت ، از پی دل بردن ما
با دو صد ناز و ادا ، بنده نواز است هنوز
چه نیازی بود از رفتن مسجد به نماز
تا که ابروی تو ، محراب نماز است هنوز
خیل مژگان تو نازم ، که پی کشتن ما
در پی قمری پر بسته چو باز است هنوز
این چه سری است ندانم که سر کوی تو یار
آتش افروز تر از خاک حجاز است هنوز
هست پیدا ز نگاه تو ، در عالم عشق
سر و پای تو همه ، غمزه و ناز است هنوز
من ژولیده چه سان ، وصف تو گویم به جهان
که به توصیف تو ، این قصه دراز است هنوز
شاعر:ژولیده
- یکشنبه
- 13
- اسفند
- 1391
- ساعت
- 7:30
- نوشته شده توسط
- یحیی
ارسال دیدگاه