در می زنم کــــه سائل این خانه ام کنی
دلبــــــــاخته ام که با همه بیگانه ام کنی
عمری بـــه دور شمع وجود تو گشته ام
تــــــــــا شعله ای ببخشی و ویرانه کنی
خـــــــود را تمام عمر، به دیوانگی زدم
تنهــــــــــا به این امید که دیوانه ام کنی
غلاده ام به گردن و زنجیر محکم است
در دست تُست تا سگ این خانه ام کنی
- دوشنبه
- 14
- اسفند
- 1391
- ساعت
- 7:19
- نوشته شده توسط
- یحیی
ارسال دیدگاه