اَمون بدین به مادرم، كه حیدرو خبركنه
تا كه بیاد به پشت در، چادرشو به سر كنه
یه كم آروم در بزنید ،حسین یه گوشه خوابیده
به پدرم چیكار دارید، مگه كسی بدی دیده
ای بی وفا زمونه،زمونه،زمونه،زهرای من جوونه،جوونه،جوونه
غصه نخور داداش حسن، اینها عیادت اُمدند
وصیت پیمبر ِ ،بهر رفاقت اُمدند
لگد كسی نمی زنه،محل وحی ِ خونمون
یادش نرفته هیچ كسی، حرمت ما و جدمون
ای بی وفا زمونه،زمونه،زمونه،زهرای من جوونه،جوونه،جوونه
این بوی اسفند ِ داداش ،نه بوی دود و آتیشه
واسه سلامتی مادر ،داره شعله می كشه
چهل نفر اومده اند، به ماها دلداری بدند
به بابای مظلوم ما، تو كوچه ها یاری بدن
به مادر اومدن بگن، سایه ی مولا سرشه
اینقده گریه نكنه ،چون كه علی همسرشه
نشسته ای یه گوشه ای، می لرزی هی داداش حسن
هرچی بدم باشن اینها، یه مادر و نمی زنن
ای بی وفا زمونه،زمونه،زمونه،زهرای من جوونه،جوونه،جوونه
شاعر:عبدالرضا هلالی
- چهارشنبه
- 16
- اسفند
- 1391
- ساعت
- 6:29
- نوشته شده توسط
- یحیی
ارسال دیدگاه