زچه رو نظر نداری تو به حال زار زینب
بنگر به روی نیلی و دل فكار زینب
چه كنم كه جز تو نبود همه آرزوی این دل
تو ببین كه رفته برباد همه برگ و بار زینب
تو كه شاه كبریایی تو كه گره گشایی
نظری نما كه افتاده گره به كار زینب
ه كنم كه بعد عمری شده هجران قسمت من
چه كنم كه رسم عشاق و شده نثار زینب
به پیادگان تو رحمی بنما كه قدرتم نیست
برسم به پای نیزه مه شه سوار زینب
به كدام و سو برم ناله ی خود ز درد غربت
كه نما یك محرمی در بر و در كنار زینب
چه شده به روی ماهت كه حنا گرفته این سان
شده گیسوی تو لیل و رخ تو نهار زینب
به صف بلا ببینم همه با خویش و پرپر
كه خزان زده به باغ گل نو بهار زینب
تو كه روی نی نشستی و دو چشم خویش بستی
بدرخش بر دل من مه شام تار زینب
چو پی سرت دویدم همه جا طی منازل
دف و چنگ و سنگ و بودو دل پر شرار زینب
همه عالمی فدای همه عشق و خاك پایت
كه تویی امید و عشق ثمر و نگار زینب
چو به بزم می شدم جا همه جا سیاه می شد
چه رسد كه خیزران بود و لب تو یار زینب
كه شكسته از تو دندان كه برم به آن لبانت
تو مگر خبر نداری زدلم قرار زینب
ز بد حوادث افتاد گذرم به شام عیش
به سر كوچه و بازار فتاد گذار زینب
زبدی و جور دشمن شده خواهر تو حیران
چه كنم كه این خرابه شده چون دیار زینب
همه غصه ها شنیدی و شنو تو حرف آخر
شده ما رایت الا تو حسین شعار زینب
شاعر:نریمان پناهی
- پنج شنبه
- 17
- اسفند
- 1391
- ساعت
- 7:57
- نوشته شده توسط
- یحیی
ارسال دیدگاه