بارالها سیدی سلطان من
گوشه ی چشمی نما بر ناله و افغان من
بودکی زندان یوسف تیره چون زندان من
روز من شب شد ازین بی رحمی زندانبان من
بارالها سیدی سلطان من
گوشه ی چشمی نما بر ناله و افغان من
چون درین ظلمت سرا بر خان غم مهمان شدم
غم خجل شد زین محقر کلبه احزان من
بارالها سیدی سلطان من
گوشه ی چشمی نما بر ناله و افغان من
گر چه مهمانم ولی خود میزبان دشمنم
عالمی بنشسته چون بر سفره ی احسان من
بارالها سیدی سلطان من
گوشه ی چشمی نما بر ناله و افغان من
گر کشد بار غمم یعقوب گردد نا صبور
یوسفش هرگز ندارد طاقت زندان من
بارالها سیدی سلطان من
گوشه ی چشمی نما بر ناله و افغان من
بی کس و دور از وطن در حسرت فرزند خویش
بر لب آمد عاقبت در کنج زندان جان من
بارالها سیدی سلطان من
گوشه ی چشمی نما بر ناله و افغان من
کی به راه عشق مانع باشد این زنجیرها
می کشد هر جا که خواهد جزبه ی جانان من
بارالها سیدی سلطان من
گوشه ی چشمی نما بر ناله و افغان من
سوزد این دفتر (حسان) از آتشین گفتار تو
گر نباشد سیل اشک دیده ی گریان من
بار الها سیدی سلطان من
گوشه ی چشمی نما بر ناله و افغان من
شاعر:حسان
- یکشنبه
- 20
- اسفند
- 1391
- ساعت
- 17:11
- نوشته شده توسط
- یحیی
ارسال دیدگاه