جز پر در این قفس نمانده
دیگر مرا نفس نمانده
زخمی ترین كبوتر این روزگارم
بی هم نفس در این قفس جان می سپارم
با این دل شكسته
مجروح و زار و خسته
چشمان من براهه
پیك اجل نشسته
بابا رضا كجایی
ای داد از این جدایی
در گوشه ی سرد سیه چاه
گشته یكی سوز و مه و ماه
خورشیدمو رفته ز یاد من سپیده
یك لحظه چشمم روی آزادی ندیده
در بین ربنایم
گویم كه خدایم
دلتنگ یك نگاه
معصومه و رضایم
معصومه جان كجایی
ای داد از این جدایی
باب رضا كجایی
ای داد از این جدایی
- دوشنبه
- 21
- اسفند
- 1391
- ساعت
- 7:33
- نوشته شده توسط
- یحیی
ارسال دیدگاه