برخاسته از دشت بلا خط غبارى
پيچيده به عالم سخن از يكّه سوارى
سجّاده نشين حرم عشق مهيّاست
تا بهر شهادت بشتابد به كنارى
شد بدرقه راه گل حضرت زهرا(عليها السلام)
بى تابى و اشك و عطش و ناله و زارى
تنهايى و شرمندگى و سوز و حرارت
آورده بر آن اختر تابان چه فشارى
اندر طلب دوست چنان واله و شيدا
انگار نمانده است در او صبر و قرارى
او در پى ميعاد الهى است روانه
تاريك پرستان همه مست و در خمارى
شمشير جفاى كوفه خيزبرداشت
آلاله دل به گريه آمد بارى
ناگاه بيفتاد سرماه منيرش
بر دشت بلا، كوى جفا، خاك صحارى
عالم به عزا نشست و جان ها همه در غم
بشكسته ستون عرش آرى آرى
زهرا و فرشتگان حق آمده بودند
تا بوسه بگيرند از آن جسم بهارى
سيناى دل شاعر نالان شده خونى
از قصّه جانكاه شه حضرت بارى
رحيم كارگر
- پنج شنبه
- 25
- آذر
- 1389
- ساعت
- 19:46
- نوشته شده توسط
- سعید رضایی
ارسال دیدگاه