چرا ای غرق خون از خاک صحرا بر نمی خیزی
حسین آمد به بالینت تو از جا بر نمی خیزی
نمــــــاز ظــــــــــهر را با هم ادا کردیم در مَقتل
بُود وقت نماز عصر تو از جا بر نمی خیزی
خیام کودکان خـــــــــالی از آب است و پر افغان
را سقای من از پیش دریا بر نمی خیزی
عدو از چار سو آهنـــــــــــــگ یَغمای حرم دارد
چرا آخر برای دفع اعدا بر نمی خیزی
منــــــــــــم تنها و تن های عزیزانم بخون غلطان
چرا بر یاری فرزند زهرا بر نمی خیزی
شکست از مــــرگ تو پُشتم برادر مرگ تو کُشتم
که می دانم دگر از خاک صحرا بر نمی خیزی
دستم تکیه کن بــــــــــــــرخیز با من در برِ زهرا
چو می بینم زبی دسیت کز جا بر نمی خیزی
- سه شنبه
- 22
- اسفند
- 1391
- ساعت
- 6:42
- نوشته شده توسط
- یحیی
ارسال دیدگاه