دید چون مردان تضرع کردنش
کرد طوق بندگی در گردنش
گفت بازا که در توبه است باز
هین بگیر از عفو ما خط جواز
گر دو صد جرم عظیم آورده ای
غم مخور رو بر کریم آورده ای
گفت ای شاهان غلام درگهت
چون در اول من شدم خار رهت
هم مرا نَک پیش تاز جنگ کن
در قطار عشق پیش آهنگ کن
تاخت سوی رزمگه چون شیر مست
خط آزادی ز مولایش به دست
گه سواره گه پیاده جنگ کرد
عرصه را بر لشگر دون تنگ کرد
چون ز پا افتاد آن غرّنده شیر
با تضرع گفت شاها دست گیر
دست گیر ای دست خلّاق قدیر
ای تو بر آدم رسانده روح را
وی تو از طوفان رهانده نوح را
ای تو از یم کرده موسی را رها
کرده در دستش عصا را اژدها
ای مجیب دعوت یوسوف به یم
وی نجاتش داده از ظلمات غم
خواهم اینک جان سپردن در رهت
ماه نو دیدن جمال چون مهت
شه طبیبانه به بالین آمدش
دُر فشان از چشم خونین آمدش
چشم حق بین بر رخ او بر گشود
گفت کای فرمانده ملک وجود
هرگز این طالع نبودم در حساب
که نوازد ذره ای را آفتاب
پر زنان در دامن شه جان فشاند
مرد نامی مُرد نامش زنده ماند
پايگاه رضيع الحسين عليه السلام
شاعر:نیر تبریزی
- شنبه
- 26
- اسفند
- 1391
- ساعت
- 8:21
- نوشته شده توسط
- یحیی
ارسال دیدگاه