می بارد از هر بام و در، سنگ ملامت
از من گذشت اما سر زینب سلامت
تو ای خدیو انس و جان
بر او سلام من رسان
از کوفه بگذر
پیوند مهرت بسته دست و گردن من
بنگر تماشایی شده جان دادن من
با جسم پاره پاره ام
بین بر سر قناره ام
از کوفه بگذر
خون ریزد از باغ رخم، همچون شکوفه
با خون نویسم بر در و دیوار کوفه
این لحظه های آخر است
مسلم فدای رهبر است
از کوفه بگذر
این آتش حسرت مرا، سوزد سراپا
گفتم بیا اما میا ای پور زهرا
دل کرده احساس خطر
از کوفه کن قطع نظر
از کوفه بگذر
- شنبه
- 26
- اسفند
- 1391
- ساعت
- 13:40
- نوشته شده توسط
- یحیی
ارسال دیدگاه