چه بگویم ز عطر گیسویت
چه نویسم ز خوبی رویت
گر به زلفش نمیرسد دستم
همه جا من به یاد او هستیم
از همان کودکی گرفتارم
عاشقم، عاشق رخ یارم
مسلمم، مسلم غریبم من
کشتۀ خنجر حبیبم من
نوبهارم غروب پاییز است
قصۀ غصۀ من غمانگیز است
خون بنوشم به جای آب، حسین
تا سلامم رسد جواب، حسین
کوفیان را دگر وفایی نیست
عهد آنان بجز ریایی نیست
با لب پاره بر سر دارم
بیسر از بام غم نگونسارم
اولین عاشق قتیلم من
پور رزمندۀ عقیلم من
هر که در راه من قدم برداشت
بر سر بام حق علم افراشت
راه من راه عشق و ایمان است
برگی از دفتر شهیدان است
چشم «عنقا» گُهر فشان گردید
در ره دوست بینشان گردید
شاعر:عباس عنقا
- شنبه
- 26
- اسفند
- 1391
- ساعت
- 13:49
- نوشته شده توسط
- یحیی
ارسال دیدگاه