عشق تو کوچه گرد کرد مرا، این منِ از همیشه تنهاتر
دست ها مثل مرتضی بسته، چشم هایم شبیه زهرا، تر
شهر در انتظار رؤیت توست، همه از روی بام چشم به راه
چون قرار است ماه من روزی، باشی از روی نیزه پیداتر
شهر در انتظار رؤیت توست، همه آماده ی پذیرایی
همه ی شهر حاضرند ولی، بام ها، سنگ ها، مهیاتر
چه کند کاروان اگر کوفه...؟ چه کند کاروان اگر در شام...؟
این همه پرسشِ بدون جواب، و یکی از یکی معماتر
می شود دید هر کجا حتی، بین این کاسه آب، عکس تو را
با لب خشک می شود حالا، آخر قصه ام چه زیباتر
شاعر:رضا یزدانی
- شنبه
- 26
- اسفند
- 1391
- ساعت
- 15:27
- نوشته شده توسط
- یحیی
- شاعر:
-
رضا یزدانی
ارسال دیدگاه