سوي کوفه ميا که پيچيده
بوي غربت ميان هر کوچه
باز تکرار بي وفائي هاست
باز دستان بسته در کوچه
**
حسّ دلتنگي قفس دارد
آسمان کوچ کرده از اين شهر
عشق و احساس و عزت و غيرت
هم زمان کوچ کرده از اين شهر
**
اين قبيله چقدر بي دردند
بي حيائي ست خصلت کوفه
مشکها طعم تشنگي دارد
و سراب است بيعت کوفه
**
غربت زائر غريبي را
به نظاره نشسته اند آقا
نيزه نيزه در انتظار تواند
همه پيمان شکسته اند آقا
**
در کمين نگاه مهتابند
بغض ها ، کينه ها ، کبودي ها
و براي تو نقشه ها دارند
کوفيان ، شاميان ، يهودي ها
**
دلشان را ز کينه ي مولا
دم بدم پر گدازه مي کردند
دل من آه ارباً اربا شد
نعل ها را که تازه مي کردند
**
دگر آقا چه خوب ميفهمم
ندبه ي بي جواب يعني چه
التماس نگاه لب تشنه
ناله ي آب آب يعني چه
**
ندبه هايي غريب مي بارد
صحنه هايي عجيب را ديدم
پرده افتاد ! در همين کوچه
سر شيب الخضيب را ديدم
**
گرد خورشيد خون گرفته ي عشق
نيزه ها ازدحام مي کردند
سنگ ها بر لبي ترک خورده
بوسه بوسه سلام مي کردند
**
سوي کوفه ميا که پيچيده
بوي غربت ميان هر کوچه
مي شود باز داغ ها تکرار
داغ دستان بسته در کوچه
شاعر:یوسف رحیمی
- شنبه
- 26
- اسفند
- 1391
- ساعت
- 16:8
- نوشته شده توسط
- یحیی
ارسال دیدگاه